برچسب : نامردا,کودک,به دنیا آمدن, زایمان, نویسنده : سمیرا مهربون samiramehraboon بازدید : 74 تاريخ : پنجشنبه 18 ارديبهشت 1393 ساعت: 20:34
در سکوت شب من ،
ناگهان حادثه ای...
ناگهان وسوسه ای تلخ گذشت...
من تو را کم داشتم
در سکوت شب من ،
آسمان حرفی زد...
و غزل شعری شد...
در سکوت شب من،
موج گیسوی تو آرام نداشت
برق چشمان تو پیغام نداشت...
چه سرابی دارم
که امیدم به نگاهت...
سالها یخ زده است...
دل نوشته های سمیرا مهربون...
ای دل ! چرا بهاری و گلبو نمی شوی ؟
آبی است آسمان، تو پرستو نمی شوی ؟
در می زند بهار و تو در وا نمی کنی
گل می چکد ز باغ و تو گلبو نمی شوی
در آرزوی گل شدن و دیدن ِ بهار
مانند غنچه گرم تکاپو نمی شوی
چشم از جمال شرقی گل بسته ای، دریغ
خواهان وصل خال لب او نمی شوی
مثل جوانه، دل به شکفتن نمی دهی
مثل درخت، سلسله گیسو نمی شوی
یک جرعه از طراوت شبنم نمی خوری
همسفره تبسم شب بو نمی شوی
یادی تو از شقایق عاشق نمی کنی
سنگ صبور داغ دل او نمی شوی
با مرغ حق، صلای «اناالحق» نمی زنی
چون «یاکریم»، عارف «یاهو» نمی شوی
تا با غریزه همسفری در شب پلنگ
هرگز اسیر جلوۀ آهو نمی شوی
فیضی ز ناز ِ شرقی ِ آهو نمی بری
مجذوب آن دو چشم و دو ابرو نمی شوی
وقتی که مست می شوی از خواندن کلاغ
با نغمه های چلچله، جادو نمی شوی
تا آن زمان که زاغ و زغن همنشین توست
تو بلبل ادیب و سخنگو نمی شوی
وقتی که ارتفاع قفس آسمان توست
هرگز در آسمان تو پرستو نمی شوی
القصه، شرط سبز بهاران شکفتن است
تا نشکفی ، بهاری و گلبو نمی شوی
دل نوشته های سمیرا مهربون...
به یک پلک تو میبخشم تمام روز و شبها را
که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تبها را
بخوان! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یکنفس پُر کن به هم نگذار لبها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را
دلیلِ دلخوشیهایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟ نمیفهمم سببها را
بیا اینبار شعرم را به آداب تو میگویم
که دارم یاد میگیرم زبان با ادبها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقبها را
دل نوشته های سمیرا مهربون...
در سکوت شب من ،
ناگهان حادثه ای...
ناگهان وسوسه ای تلخ گذشت...
من تو را کم داشتم
آسمان حرفی زد...
و غزل شعری شد...
در سکوت شب من،
موج گیسوی تو آرام نداشت
برق چشمان تو پیغام نداشت...
چه سرابی دارم
ماهیان شهر ما از کوسه هم وحشے ترند
بره هاے این حوالے گرگ را هم مے درند
خنجرے بر قلب بیمارم زدند
بی گناه بود ولے دارم زدنـــــ ـ ـ ـ ـ ـ ــد
گذشته ی من گذشت،حتی می توانم بگویم در گذشت،ومن برایش ماه ها و سال ها سکوت کردم،خاطراتم را زیر و رو کردم و ای کاش های فراوان گفتم، ولی دیگر بس است،
من به آرزوهای شیرین می اندیشم،
من به شروعی دیگر می اندیشم.
شکست وجود ندارد
فقط گاهی نتیجه کار است که گاهی به دل شما نمی نشیند
آن قدر راه را عوض کنید تا به مقصد خود برسید......
کاش بارانی ببارد شما را تر کند
بگذرد از هفت بند ما صدا را تر کند
قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها
رشته رشته مویرگ های هوا را تر کند
بشکند در هم طلسم کهنه های باغ را
شاخه های خشک بی باران دعا را تر کند
مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت
سرزمین سینه ها را تا نا کجا ها تر کند
چترها را ببندید ای به ساحل مانده ها
شاید این باران که می بارد شما را تر کند